وقتی دلگیری و تنها...

ساخت وبلاگ
این که تو سی سالگی یهو به خودت بیای و ببینی دیگه هیچی خوشحالت نمیکنه. انگیزه ی هیچ کاری رو نداری و هیچی سر ذوق نمیاردت و از هیچ چیز مثل قبل لذت نمیبری و چیزایی که قبلا شادت میکرد فقط برا چند ساعت یه کم از حال بد درت میاره و با کوچیک ترین درد دلی چشات پر از اشک میشه و نمیتونی جلوی چکیدنش رو بگیری و شب که سرت رو بالش میذاری به خدایی که باهاش قهری التماااااس میکنی که صبح رو نبینی....  یعنی هیچ چی سر جاش نیست!  خسته ام... خسته تر از هر زمان دیگه ای تو زندگیم و حس میکنم توان ادامه دادن حتی واسه یک روز دیگه رو ندارم و هر روزی رو که به شب میرسونم از خودم میپرسم چطور؟  کاش به قول علی انصاریان دنیا وایمیساد و آدم میتوتست ازش پیاده شه... کاش...  وقتی دلگیری و تنها......
ما را در سایت وقتی دلگیری و تنها... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9whitebirdf بازدید : 82 تاريخ : دوشنبه 13 تير 1401 ساعت: 8:45

این که توی یک بازه ی زمانی کوتاه انقدر خسته باشی که بارها و بارها آرزوی مرگ داشته باشی.  باعث میشه از خودت بپرسی، اونا که عمرای طولانی بالاتر از 80 دارن این دنیا رو چطور تحمل میکنن؟  واقعا وقتی به قول نیما یوشیج یک بهار و یک تابستان و یک پاییز و یک زمستان رو دیده باشی... دیگه چه چیز جدیدی میتونه وجود داشته باشه؟  میگه هر روز یه جور از خواب بیدار شو که - مثل بچگیامون روزی که میخواستیم بریم سفر و چیزای غیرمنتظره رو تجربه کنیم- انگار چیزای غیر منتظره ای منتظرته... هه! چشاتو باز کن! زندگی سالهاست همین شکلیه... بهتر که نشده هیچی...  بگذریم...  خسته تر از اونم که بیشتر از این بنویسم...  وقتی دلگیری و تنها......
ما را در سایت وقتی دلگیری و تنها... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9whitebirdf بازدید : 88 تاريخ : دوشنبه 13 تير 1401 ساعت: 8:45

امید... آخرین چیزی بود که برام مونده بود. نمی تونم بگم دقیقا چی بود که باعث شد از دستش بدم... این که 30 سالم شده و به زندگیم نگاه میکنم و حس میکنم هیچی سر جاش نیست؟ این که میبینم دنیا بیشتر از چیزی که به ما گفتن دست قدرتمنداییه که تصمیم میگیرن چطور باید اداره شه؟ این که میبینم تو همین سالها از زمانی که من به دنیا اومدم تا امروز نه فقط کشور خودم بلکه دنیا جای مسخره تری شده برا زندگی؟ این که دیگه بوی بهبود ز اوضاع جهان نمیشنوم؟ این که میبینم هر چیزی که یه روز بهش بهش دلم خوش بود، تاریخ، طبیعت، فرهنگ... همه اش داره ذره ذره و با سرعت زیاد از بین میره؟ این که دیگه هیچ چیزی... هیچ جیزی خوشحالم نمیکنه؟ فقط میدونم دیگه ندارمش! شاید دلیل تمام گیج بودنام، بی تفاوتی هام، خستگی هام، دلتنگی هام و تمام اون اشکایی که وقت و بی وقت تو چشمم جمع میشه و با کوچیک ترین حرفی بغض گلومو میگیره و میشکنم همین باشه. امید... آخرین سنگری بود که پشتش قایم شده بودم و دیگه ندارمش!  وقتی دلگیری و تنها......
ما را در سایت وقتی دلگیری و تنها... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9whitebirdf بازدید : 105 تاريخ : دوشنبه 13 تير 1401 ساعت: 8:45